اولین شهید نوجوان دفاع مقدس (شهید بهنام محمدی)
وقتی خرمشهر بمباران می شد بهنام 13 ساله بود که می دوید و به مجروحین می رسید. مدافعین شهر با ((کوکتل مولوتف)) و چند قبضه سلاح مفابل عراقی ها ایستاده بودند. بنی صدر( رئیس جمهور) گفته بود که سلاح و مهمات به خرمشهر ندهید، بهنام عصبانی بود چراکه مردم در شلیک گلوله هم باید مواظبت می کردند، دیگر چیزی به سقوط خرمشهر نمانده بود، در چنین شرایطی بهنام برای شناسایی می رفت، عراقی ها فکر نمی کردند که بچه 13 ساله برود شناسایی، چند بار گفته بود "دنبال مامانم می گردم گمش کردم" و بعد عراقی ها رهایش می کردند...
بقیه مطالب در ادامه مطلب
یکبار رفته بود شناسایی عراقی ها گیرش انداختند و چند تا سیلی آبدار به او زدند، جای دست سنگین مامور عراقی روی صورت بهنام مانده بود، وقتی برمی گشت دستش را روی سرخی صورتش گرفته بود هیچ چیز نمی گفت فقط به بچه ها اشاره می کرد عراقی ها کجا هستند و بچه ها راه می افتادند.
یک اسلحه به غنمیت گرفته بود با همان اسلحه 7 عراقی را اسیر کرده بود. احساس مالکیت می کرد به او می گفتند باید اسلحه را تحویل بدهی، می گفت (( به شرطی اسلحه را تحویل می دهم که به من حداقل یک نارنجک بدهید، یا آن یا این! )) دست آخر به او یک نارنجک دادند.
برای نگهبانی داوطلب شده بود به او گفتند (( به تو اسلحه نمی دهیم ها)) بهنام هم ابرو بالا انداخت و گفت (( ندهید خودم نارنجک دارم)) با همان نارنجک دخل یک جاسوس نفوذی را آورد.
شهر دست عراقی
ها افتاده بود، در هر خانه چند عراقی پیدا می شد که کمین کرده بودند یا داشتند
استراحت می کردند، خودش را خاکی می کرد، موهایش را آشفته می کرد و گریه کنان می
گشت خانه هایی را که پر از عراقی بود به خاطر می سپرد عراقی ها هم با یک بچه خاکی
نق نقو کاری نداشتند.
گاه می رفت داخل خانه ها پیش عراقی ها می نشست مثل کر و لال ها ، از غفلت عراقی ها استفاده می کرد و خشاب، فشنگ و کنسرو بر می داشت. همیشه یک کاغذ و مداد در جیبش داشت که نتیجه شناسایی را یاد داشت می کرد. پیش فرمانده که می رفت اول یک نارنجک سهم خودش از غنایم را بر می داشت بعد بقیه را به فرمانده می داد.
گاهی بهنام زیر رگبار گلوله سر می رسید، همه عصبانی می شدند که (( تو آخر اینجا چکار میکنی!؟ برو تو سنگر)) بهنام کاری با ناراحتی بقیه نداشت،کاسه آب را تا کنار لب هر کدام بالا می برد تا بچه ها گلویی تازه کنند. خمپاره ها امان شهر را بریده بودند و درگیری در خیابان آرش شدت گرفته بود،مثل همیشه بهنام سر رسید اما ناراحتی بچه ها دیگر تاثیری نداشت او کار خودش را می کرد،کنار مدرسه امیر معزی اوضاع خیلی سخت شده بود ناگهان بچه ها متوجه شدند که بهنام در گوشه ای افتاده و از سر و سینه اش خون می جوشد. پیراهن آبی و چهار خانه بهنام غرق خون شده بود و چند روز قبل از سقوط خرمشهر شیر بچه دلاور خوزستانی بلاخره در 28 مهر ماه 1359 پر کشید. و اما امروز آشیانه بهنام این کبوتر خونین بال در قطعه شهدای کلگه شهرستان مسجد سلیمان شهر آبا و اجدادش مدفون است.
((روحش شاد و راهش پر رهرو باد.))
منبع: نشریه نور الهدی