کاروان آسمانی از شهر ما میگذرد…
اگر این متن رو خوندی و اشکات جاری شدن…برای شهدا یک صلوات بفرست
گمنام آشنا سلام!
باز تکرار حضور ناگهان تو و سلامهای دستپاچه من!
هراز چندگاهی تلنگری میشوی به خواب عقربه های ساعت روزمرگی هایم تا فراموش نکنم اروند خروشان و کوسه هایش را.
غواص های گم شده در والفجر۸وکربلای ۴را…
زخم های دهان باز کرده شلمچه و غروب سرخ هویزه را….
* اگر این متن رو خوندی و اشکات جاری شدن…برای شهدا یک صلوات بفرست*
گمنام آشنا سلام!
باز تکرار حضور ناگهان تو و سلامهای دستپاچه من!
هراز چندگاهی تلنگری میشوی به خواب عقربه های ساعت روزمرگی هایم تا فراموش نکنم اروند خروشان و کوسه هایش را.
غواص های گم شده در والفجر۸وکربلای ۴را…
زخم های دهان باز کرده شلمچه و غروب سرخ هویزه را….
تو می آیی مثل همیشه .گمنام!
ومن چه ساده دل میبندم مثل قبل ….
دوباره میروی از پس یک تشییع کوتاه نیم روزی و من باز هم دل برمیدارم و سلامهایم را بدوش میکشم و میروم به سمت فردا به آن نمی دانم کجا و کجا…
اما دل خوشم به آمدنی دیگر که معلوم نیست باز کی از راه برسد .
امان ازاین تجربه های مکرر دلتنگی!
این بار که بیایی دلم هزار تکه است برای هزار بغض نشکسته,هزار حرف نگفته,هزار فریاد فرو خورده,هزار شعر نگفته, هزار راه نرفته…
شیون شعرم به زاری زخم هایم نمیرسد اما دلم خوش است که تو میدانی چقدر زخم هایم را پنهان کردم و آرام دست به دیوار گرفتم و برخواستم,چقدر دردهای ناگفته ام را روی هم ریختم تا ناله زدم:قربان درد دلت بی بی زهرا! گمنام آشنا!در این روزهای کج خلق و دل واپس چقدر لازم است بیایی حتی اگر آمدنت دلیلی شود بر بلند شدن غبار تشکیک و دعوای تکراری خودی ها برسر نقطه چین های بی انتها!
چقدر لازم است بیایی و دوباره دستی بکشی به سرو گوش شهری که کر شده از شیهه ماشین ها.شهری که زیر آوار فریادهایی که بر سر هم میکشیم همهمه فرشته ها گم شده است.
تشنگی شهر جگرم را میسوزاند و چقدر حضور ناگهانت لازم است برای آدمهای عقل منهای درد , آدمهای عافیت طلب , آدمهای عشق به علاوه پول , مردان زن به توان بیست , زنان تکاثر و تفریح… بیا و ببین آدمهایی که در بزرگراههای شکم هایشان گم شده اند!!
بیا و سنگینی این بار دل را با من شریک باش!
به یاد عطر مردابهای مجنون که حالا گم شده بین این همه رنگ وبو.
چه خوب شد که می آیی تا دیگر نذر زیارت عاشورایم کنار مزار نداشته ات محال نباشد
آشناترین گمنام!
همین که هر از چندگاهی دستهایم به نوازش گوشه ای از پرچم تابوت تو تبرک شود , همین که نگاه سوخته ام بدرقه پیکر خاکی و خسته ات باشد بس است برای دل خوشی من و این دل ویرانه… ب
از هم فاطمیه و بوی خاک وباروت سنگرهای سوخته با هم می آیند که قلبم بی قرار به سینه میزند.
می آیی وباز هم: دل حسینیه , نفس نوحه , طپش سینه زنی….
گمنام آشنا سلام!
سلام من پراست از شهامت پاسداری از حرمت خون شهیدان وبه گمنامی تو که میرسد جان میگیرد و قد راست میکند تا ریزگردهای فرصت طلب زیر پرچم تو قد نکشند.
سلام من دلنوشته ایست که پر میکشد به معراج الشهدا تا قربانی شود پیش قدمهایت.
سلام من اگر قابل باشد زودتر از دستهای بی تابم روی شانه هایت مینشیند تا گرد وخاک غربت دیر سالی ها را بتکاند از پهنای شانه های خسته و از جنگ برگشته ات .
سلام من کبوتری است که زودتر از نویسنده اش به استقبال قهرمانهای بی نشان میرود.
برای همیشه خط میکشم روی خداحافظی هایم .
من شاعر هزار سلام سر بریده ام. سلام ای غم خجسته! این سلام هرگز نمی میرد !
دیروز از هر چه بود گذشتیم، امروز از هر چه بودیم!
آنجا پشت خاکریز بودیم و اینجا در پناه میز!
دیروز دنیال گمنامی بودیم و امروز مواظبیم ناممان گم نشود!
جبهه بوی ایمان می داد و اینجا ایمانمان بو می دهد!
الهی نصیرمان باشد تا بصیر گردیم… بصیرمان کن تا از مسیر بر نگردیم و آزادمان کن تا اسیر نگردیم…